تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت پنجاه و پنجم
زمان ارسال : ۳۳۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
ناگهان اخم پررنگی روی پیشانی سرگرد نشست و متحکّم گفت:
- چطور شما با تلفن اومدید داخل؟
کمند لحظهای دستپاچه شد و در حالی که عقب میرفت جواب داد:
- خب زیاد رفت و آمد میکنم، میدونستن توی جریان تحقیقات هم هستم، به خاطر اون دیگه...
سرگرد اشاره کرد بیرون برود و سپس تارمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم دولتیاری | نویسنده رمان
دانیار میشناستش کدوم داداش؟😂😂
۱۱ ماه پیشملیکا
00خب هیچی دیگه خاک تو سر کمند کنم واقعا چرا دل دانیارو شکست هر چند واقعا این پسر خیلی خره حقشه همین دلش بشکنه ولی کمندم این چه کاری بود کل این مدت دانیار پیشش بود بچه
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
بالاخره دانیار حقش بود دلش بشکنه یا خاک تو سر کمند که دلش و شکست؟😂😂
۱۱ ماه پیشملیکا
00نه آخه ببین دانیار عشق خیلی اتشینی به کمند داره به نظرم این باعث میشه دیوونگی های زیادی کنه ی جا باید درس بگیره درست نیس این ولی کمندم خب دلش و بشکنه این رسمش نیست نمیدونم واقن
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
عشق دیوونگی همراهشه، غیر اینه؟ ولی شما درست میگی، دانیار حاضره برای کمند هرکاری بکنه. عشقهای این شکلی معمولاً یا تو مسیر اشتباهات وحشتناک پیش میرن یا اتفاقات بزرگ و مسئله اینه که دانیار کدومه؟😅
۱۱ ماه پیشسارای
00چه بهشم برخوردخدایا، بیخیال برادرمن این کمند به دردت نمیخوره
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
فهمید به دردش نمیخوره دیگه..🤣😂 ولی خب دله دیگه
۱۱ ماه پیشاسرا
00دنیاروای دل این پسرنشکون کمند
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
شکست رفت😅
۱۱ ماه پیش
ملیکا
00اوم نکنه نوید داداش کمنده؟😁🤣